قبول که نخواستی

وگرنه باران که راه ها را نمی بندد

تازه

زیر باران آشتی ساده است

کسی اشک هایت را نمی بیند

قبول که نخواستی

مگر تو نبودی که می گفتی

غسل باران که می گیری

زندگی طروات از دست رفته را باز می یابد

یادت رفته!؟

سر به سر پروانه ها می گذاشتی،برنمی گشتی

تا باران بگیرد و من

دلواپس بیایم و موهایت را خشک کنم

قبول که نخواستی

حالا که باران را بهانه می کنی

آشتی بی آشتی

مگر کنار توت کهنسال باغ

وقتی که باران بیاید

همین!
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/01/03 - 21:52